پرسش برای شنیدنِ پاسخ
یازده.
بعضی ها فقط سئوال می کنند؛
اما دل شان جواب نمی خواهد! یعنی که فقط می پرسند تا پرسیده یا گفته باشند که ما هم نقد و نظری درباره ی اوضاع نابسامان جامعه و جهان داریم... اما وقتی جواب درخوری شنیدند، فرار می کنند، از همراهی اش طفره می
روند!
مدام هم وِرد زبان شان است که: «ما دیگر اینها را نمی دانیم!»،
«چه بگویم والّا!»، «ما که سوادمان اینقدرها قد نمی دهد ولی خُب... اوضاع که اصلاً خوب
نیست!»
هنر نیست که آدمِ با عقل و شعور، فقط انتقاد کند و
غُر بزند و ادای نارضایتی از پریشان احوالیِ دنیا را دربیاورد. بلکه خوب است بعد
از پرسیدن، براستی دنبال پاسخ باشد. گوش بدهد تا جواب ها را بشنود و به آنها
بیندیشد تا بتواند بهترین پاسخ ها را برگزیند.
یعنی در بزند و بعد با شجاعت بایستد و ببیند که چه کسی در
را باز می کند.
نه اینکه در را بزند و بعد که سیاهه ی میزبان از پسِ شیشه
های دروازه پدیدار شد، فِلِنگ را ببندد و بزند به چاکِ کوچه و اَلفرار!
بعد هم دوباره برود توی کوچه ی بغلی و یک گوشِ مفتِ دیگر پیدا
کند و غُرولُندکنان بگوید: «از صبح تا بحال، هر دری را که می زنیم، کسی باز نمی
کند... چه بگویم والّا!»
کد مطلب: 11
نظرات
ارسال یک نظر