پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۱۸

گام برداشتن برفراز پلیدی ها

بیست و شش. هر فکر بدی که به ذهنم می آید، با فکر خوبِ بزرگ تری رد می کنم: فکر خشم را با دلسوزیِ عمیق تر! هر اندیشه ی آزارنده ای که در سرم می دَمَد، با اندیشه  شادی بخشِ برتری ، جایگزین می سازم: فکر ویرانگری را با سازندگیِ بیشتر! هر خیال باطلی که به جانم رسوخ می کند، با تصوّر حقانیّت ِ فراتری، از میان برمی دارم: «فکر جنگ را با صلحی عظیم تر». * * جمله ی درون گیومه، از فرموده های حضرت عبدالبهاءست در سفر پاریس. کد مطلب: 26

«سیاست هایی عین دیانت هایشان»

بیست و پنج. در چنین زمانه ای،  که «سیاستِ برخی علما نشان داده، حقیقتِ دیانت شان چیست!»*  حقّا که چه موهبتی است  امر الهی به عدمِ دخالت در «این سیاست»! * اشاره به گفته ای از «ملّا سیدحسن مدرّس» - در دوره ی رضا شاه پهلوی - که از بنیانگزارانِ فکرِ حکومت کردنِ ملایان در ایران بود: «سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست.» براستی امروز عموم مردم ایران، بهتر از هر کس دیگری می توانند گواهی دهد که میزان خلوص رفتارهای این گروه - در اجرای دستورات دین مُبین اسلام - چه اندازه است. کد مطلب: 25

«روشِ سنجش سخن ها با یکدیگر»

بیست و چهار. «و پس از آنکه فکرِ خود را، از عواملِ زیان آوری که بدان معتاد شده - از قبیلِ تعصّب و غلبه و پیروی  از هوا و ریاست طلبی-  که سبب هلاک بسیاری از مردم  است و مانعِ دیدارِ حق و حقیقت، پاک ساختیم  باید آراء و گفته های ایشان را در  اثبات این مقصود، به یگدیگر  بسنجیم.  این روش، بهترین  راهی ست  که ما را به حقیقتِ مقصود می رساند و نیرومندترین یاری است که شُبهه و تردید را از ما دور می سازد، چه جز این، راهِ دیگری نیست  که ما را به مقصود   رسانَد؛ اگر چه در آن راه [های دیگر]،  بسیار کوشش کرده و سختی های زیادی کشیده باشیم... این راه و قاعده ای که من پیشنهاد کرده ام آسان نیست... پس ما باید   هرکدام از این اخبار را که نزدیک تر و مشهور تر است   از   صاحبان ِ  آن بگیریم... و دیگر گفته های ایشان را  به آن   طور که  هست   بگذاریم [و بدون تخریب و تغییر، رها کنیم]،   تا این  کار   برای  جویندگانِ  حقیقت و دوستدارانِ  حکمت...  سرمشق باشد  و نیز  خود ما را  به مجهولاتِ  دیگری  ارشاد  و راهنمایی  کند   و ما هم   به خواستِ   خدا چنین کردیم.»  ( ابوریحان بیرونی ( 352 - 427 هجری خورشیدی

یگانگی نوع بشر؛ این آرزوی دیرینه

بیست و سه. «وحدتِ جهانی» میان همه ی انسانها و کشورها، آرزوی هماره ی بشر بوده است.  کوروش بزرگ، آزادی دین و زبان و کار را در 2550 سال پیش و در اندازه های همان روزگار، هر چند برای مدتی کوتاه در میان اقوام متمدّن زمین برقرار کرد و هرودینِ مورخ، در عصر اشکانیان آن را بصورت یوتوپیای ترکیبی «یک امپراتوری رومی و ایرانی» دید. (ص 106 تاریخ ایران کمبریج – جلد 3 – قسمت دوم – اشکانیان – ترجمه: دکتر تیمور قادری – نشر مهتاب – چاپ دوم 1390) سعدی شیرازی در سده ی 7 هجری، مردمان را به «بنی آدم اعضای یک پیکرند» فراخواند و آبراهام لینکلن رئیس جمهور آمریکا در سال 1861 میلادی توانست بنیان برده داری را در سرزمینش براندازد و برای بسیاری از حقوق آدمیان در سرزمینش، اساسی متین و قانونی برجای گذارد.   آری؛ اندیشمندان بسیاری در مسیر تاریخ، به چنین وحدت و اتحادی، به چشم رویایی دست نیافتنی اندیشیدند و گاهی نیز در برخی اعصار، به آن نزدیک شدند. اما امروز به فضل ایزد مهربان، با ظهور حضرت باب و حضرت بهاءالله، این رویای دست نیافتنی بسوی واقعیت پیش می رود. امروز نه بر سراسر زمین، اما دست کم در برخی

«ایران من، بیدار شو»

بیست و دو. «حال ای اهلِ ایران! باید قدری از سُکر هَوی (مستی شهوات) ، به هوش آمده و از غفلت و کاهلی  (تنبلی)  بیدار گشته، به نظرِ انصاف، نظر کنیم: آیا غیرت و حَمیّتِ (بزرگی) انسان، قائل بر آن می شود که چنین خِطّه ی مبارکه  (سرزمین پربرکتی) ، که منشأ تمدنِ عالَم و مبدأ عزّت و سعادتِ بنی آدم بوده و مَغبوطِ آفاق (مورد غبطه ی عالَمیان) و مَحسودِ (مورد رَشک) کُلّ مللِ شرق و غربِ امکان، حال محلّ تأسفِ کلّ قبایل و شعوب گردد... به نکبتِ عدمِ سعی و کوشش و نادانی، بی مَعارف ترینِ کشورهای عالَم شمرده گردد؟! آیا اهلِ ایران، در قرونِ پیشین، سر دفترِ دانایی و عنوانِ مَنشور دانش و هوش نبودند و از افقِ عرفان، به فضلِ رحمان، چون نَیّر اعظم (خورشید) ، طالع و مُشرق، نه؟ حال چگونه بدین حالِ پُرمَلال اکتفا نموده، در هوای نفسانی خود حرکت می نماییم و از آنچه سعادتِ کُبری (رستگاری برتر) و مَرضیِ (سبب خشنودیِ) درگاهِ احدیّت حضرت کبریاست، چشم پوشیده، کُل به اَغراضِ شخصیّه و منافعِ ذلّیه ی ذاتیه ی خود (غَرَض های شخصی و سودهای حقیر و گذرای خود) گرفتار شدیم؟!» (حضرت عبدالبهاء – رساله ی مَدن

درباره ی «خاتَم النّبیین»

بیست و یک. نخستین و بزرگ ترین مانعی که در جهانِ امروز، سدّ راه مسلمانان برای اندیشیدن و پوییدن در آیین بهایی می شود، اساساً تنها یک عبارت کهن الهی است: «خاتَم النّبیین». این عبارت تنها یک بار در قرآن عزیز آمده اما بر فهم مسلمین از کل قرآن و جهانِ در پی آن، چنان سایه انداخته که سبب شده میلیاردها انسان که خود را پیرو قرآن الهی می شمرند، در توجه به دستورات تازه ی همان یکتاخدا، در جای خود محکم بایستند و قدم از قدم برندارند! حال آنکه در مواجهه با «رایات سیاه از خراسان» و «قائم آل محمد» و «خبر بزرگ» و «بقیه الله الاعظم»، به آنها فرمانِ دویدن و سر سپردن داده شده و نه حتی دَمی مکث و تعلّل کردن! اما چه چیز در این واژه ی شگفت، نهفته است که خداپرستانِ اسلام آورده را از پذیرش دین برحق و تازه ی همان خداوند عالَمیان، این بار در پیراهنی نو، باز می دارد و موجب تکرار تاریخ ادیان کهن در سرتافتن از ظهور آیین نو می شود؟ مسلمانان می پندارند این عبارت به آن معنی است که حضرت محمد ص، آخرین پیامبری بوده اند که از سوی خداوند، صاحب وحی شده و بسوی بشریت آمده اند. حال آنکه این تفسیر از آیه ی موجود در

«پزشکِ ایزدیِ دانا، برای تمام دردهای امروز دنیا»

بیست. « رگِ جهان، در دستِ پزشکِ دانا است، درد را می بيند و به دانائی درمان مي کند. هر روز را رازی است و هر سر را آوازی؛ دردِ امروز را درمانی و فردا را درمانِ ديگر. امروز را نگران باشيد و سخن از امروز رانيد. ديده مي شود گيتی را دردهای بيکران فرا گرفته و او را بر بستر ناکامی انداخته. مردماني که از باده ی خودبينی سرمست شده اند پزشکِ دانا را از او بازداشته اند! اين است که خود و همه ی مردمان را گرفتار نموده اند. نه درد مي دانند، نه درمان مي شناسند. راست را کژ انگاشته اند و دوست را دشمن شمرده اند. بشنويد آواز اين زندانی را! بايستيد و بگوئيد ؛ شايد آنان که در خواب اند بيدار شوند.» (حضرت بهاءالله – دریای دانش – صص 3 و 4)

بیم از که و ترس از چه؟

نوزده. ماییم که ترس های مان را انتخاب می کنیم. سپس همان ترس ها می شوند هویت خصوصی و بعد هم عمومی ما. آنگاه ما با ترس های مان شناخته می شویم. کد مطلب: 19

«به زبان: خدا - در عمل: خود»

هجده. «نظر کن به سُمّ خَری که گمان می کنند نَصاری (مسیحیان) ، که از خَرِ عیسی [بوده] است؛ او را چگونه مُرتفع (مهم و بالابلند) نموده اند و فوج فوج (گروه گروه) بسوی او مُتَصاعِد می شوند (شتابان بالا می روند) و به این عمل، تقرّب می جویند! ولی [هنگامی که] مِثل رسول اللّه ظاهر می شود، تا هفت سال به آن [ظهور] ایمان نمی آورند!  حال ببین وَزنِ اعمالِ خَلق، در کجا واقع [و تا چه اندازه پایین] است... و حال آنکه امّت عیسی اگر یقین می نمودند که این همان احمدِ موعود است، احدی از نَصاری (مسیحیان) مُحتَجب (غافل) نمی ماند از رسول الله. و چه رُهبان ها (کشیش ها) بودند که ریاضت می کشیدند که رضای خدا را تحصیل کنند و از برای کسی که عمل می کردند،  ظاهر شد و به او ایمان نیاوردند و گفتند: تو نیستی آنکه عیسی (ع) خبر داده! و گمان نکنی که آنها در دین خود، مُحتاط نبودند یا آنکه می خواستند [عمداً] ایمان به حق نیاورند؛ بلکه عدم ایمان و یقینِ آنها، از شدّت احتیاطِ آنها بود که در دین خود داشتند و [اینکه] کُل، «مابینِ خود و خدا»، [عملاً] خود را مُجاهد و مُصاب (صَواب و برحق) می دانستند!»

«راه، یکی ست و آن هم راستی؛ باقی همه، بیراهه»

هفده. آدمی می مانَد از کجا آغاز کند! آنقدر ناگفته ی مهم و ناشِنُفته ی زرّین هست، آنقدر حقایقِ واضح اما نادیده مانده، هست که راوی براستی می مانَد از کدام به کدام رَوَد، که یکی از دست نرود و دیگری آن لابلا مغفول نمانَد! در این سالها و ثانیه ها که رویدادها به سرعت و شتاب می گذرند، مردمان اغلب یا به رسوم کهن خود دلخوش مانده اند و یا چنان به آن «اصلِ اصیل»، بی توجه و به رخدادهای زرد و دروغین یا تحریف های سراپا جعل، مشغول گشته اند که دشوار بتوان، موضوعیّت ِحقیقت را چُنان طرح کرد که حتی در حداقل ترینِ اندازه ها نیز، شایسته ی ساحتِ حقیقت باشد. حقیقتی که «همیشه یکی بوده و خواهد بود، باقی همه، بیراهه». کد مطلب: 17

صد و بیست و چهار هزار + دو

شانزده. درست که بیندیشی، اغلب ما راهِ گم شده ای داریم. اغلب این فکر را، هر روز و هر شب، با خود حمل می کنیم که چیزی، در اطراف ما از ریشه خراب و در بنیان کم است؛ تکاملی، ناقص مانده یا  سخنی، ناگفته رها شده است؟ وعده ای، رخ نداده یا هر بار نیامدنِ موعودی بر موعودی، افزون گشته است؟ این فکر را داریم که چرا راهِ دین، دست کم چنان که گروهی به آن باور دارند در هزار و چهارصد سال پیش، یا دو هزار سال قبل، یا سه هزار و دویست سال پیش و چهار یا شش هزار سال قبل، متوقف شده و دانش و دانشیان، در ظاهر بر او پیشی گرفته اند؟ یا این اندیشه را داریم که پس چرا خداوند، در برابر تمامی این فجایع در جهان امروز، خاموشی پیشه کرده است؟ مگر می شود که خداوندگارِ یکتا، پس از صد و بیست و چهار هزار رسول و نبی و فرستاده و پیامبرش، ناگهان ما را در میان این همه پریشانی، در میان گرگ ها و گرگ زاده ها تنها گذارده باشد؟! اینکه روحانیون همه مذاهب و پیروان شان تا به کجا قرار است نام خدا و دین و رسولانش را هر روز خراب و خراب تر کنند و مردمان را از نامِ دین، فراری تر و زده تر؟! پاسخ شفابخشِ تمامی این گمگشته

«دو هفتِ شگفت»

پانزده.  وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ (حِجر - 87) «سَبع المَثانی» در لغت به معنی «هفتِ دوبار» یا «دو هفت» است.  در دُور اسلام، برخی آن را به خودِ قرآن و برخی به سوره ی فاتحه یا حَمد که ثناء خدا در آن است، تفسیر کرده اند که تفاسیر ظاهری و درستی نیز هستند ولی راز این عبارت را آشکار نمی کنند. حضرت بهاءالله، در این ظهور جدید، اما معنای تازه ای از این واژگان رازآمیز را آشکار کرده اند که به «ذاتِ حروفِ سبع» (هفت تایی) باز می گردد: «دو هفتگانه» یا دو نامی که هر یک هفت حرف دارند. (به راستی که ما به تو [ای محمد]، آن دو هفتگانه و قرآن عظیم را عطا کردیم». (حِجر – 87) چنانکه نام کوچکِ حضرت باب و بهاءالله هر یک هفت حرف دارد: علی محمد حسین علی اینک معنای آن آیه ی شگفت قرآنی، از روز هم روشن تر می شود:  خداوند به محمد ص در امتداد آیین جهانگیرش، دو رسول و دو ظهور عطا فرموده است که از یک سو، خود راز و خبرِ نهفته در قرآن اند و از دیگر سو، نام قرآن را بیش از پیش بالا خواهند برد و عظیم خواهند نمود. کد مطلب: 15 

فرافِکنی برای فرار از مسئولیت ها، در جهان امروز!

چهارده. شوربختانه گروه اندکی از مسلمانان می کوشند با یهود- نمایی،  دشمن- سازی،  بهایی- پنداری و فرض های هرگز اثبات نشده ای از این دست به ویژه برای احبّای الهی، درباره ی برخی مسئولینِ تبهکار و ستمگر خود در دنیای اسلام و به ویژه حکومتِ ایران امروز، مذهبِ خویش را از لُوث اینگونه اشکالات، مُبرّا جلوه دهند و در عوض، تمام تقصیرها را به گردنِ «آن دیگری» بیندازند! نمونه اش «حجه الاسلام دانشمند» که در سخنرانی هایش، رسماً همه ی اشکالات و تقصیرها را به گردنِ باریک تر از موی بهاییان  می اندازد  – که رسماً و شرعاً مطابق امر ایزدیِ بهاءالله، هیچ دخالتی در امور سیاسی نداشته و ندارند - یا جناب «دکتر مهدی خَزعلی» که در مصاحبه هایش، همه ی مسئولان اصلی جمهوری اسلامی را «یهودی نژاد» تصور می کند - انگار که اگر کسی از نژاد یهود نباشد، خدا در او امکانِ شرارت را نیافریده است! عزیزانی از این دست، به خیال خود، با این ترفندها می کوشند دامنِ جامعه ی اسلامی و گردانندگانِ آن را از اشکالاتِ واقعی شان که شوربختانه هر روز هم بیشتر می شوند، پاک نمایند ولی افسوس که این قطره های محال اندیش نمی دانند که واقعیت

نسل کُشی فرهنگی و ادبی

سیزده. بزرگ ترین ستمی که در این سالها نسبت به امر بهایی و شخص «باب» و «بهاءالله» شده، حذف خواسته یا ناخواسته ی ایشان و یاران شان، از تمامی عرصه های تاریخ ایران زمین، توسط انبوهی از ایرانیان بوده است. تاریخ نویسیِ سیاسی و دینی به جای خود - منفعت طلبی ها و ترس ها در این حیطه ها قابل فهم است - اما در تاریخ نویسیِ ادب و فرهنگ چرا باید نام بزرگان بابی و بهایی حذف شود؟! براستی چرا نباید از اشعار بهاءالله یا طاهره قره العین یا عبدالبهاء و دیگر شاعران بهایی در ادب معاصر ایران –  در عصر قجر و پس از آن، دست کم در گونه ی عرفانی - اثر و سخنی در کتابهای تاریخ ادبیات باشد؟  آیا این درست است که کسی را به جُرم سخن گفتن و ابراز عقیده و نظرش – چه درست و چه نادرست، چه موافق و چه مخالف ما - از تمامی عرصه ها حذف کنند و سپس ستمگرانه بکوشند او را از هستی، ساقط و تمامی زحماتش در سراسر عرصه ها را نادیده بگیرند؟ پاسخ در این موضوعِ خاص و در کشور ما، تاکنون و شوربختانه، آری بوده است! بسیاری از  خواص و عوام،  در یک همدستی ظالمانه با طبقاتِ آخوند، دربار و بازار، در تمامی این سالها کوشیده اند تا نام