نسل کُشی فرهنگی و ادبی



سیزده.

بزرگ ترین ستمی که در این سالها نسبت به امر بهایی و شخص «باب» و «بهاءالله» شده، حذف خواسته یا ناخواسته ی ایشان و یاران شان، از تمامی عرصه های تاریخ ایران زمین، توسط انبوهی از ایرانیان بوده است. تاریخ نویسیِ سیاسی و دینی به جای خود - منفعت طلبی ها و ترس ها در این حیطه ها قابل فهم است - اما در تاریخ نویسیِ ادب و فرهنگ چرا باید نام بزرگان بابی و بهایی حذف شود؟!
براستی چرا نباید از اشعار بهاءالله یا طاهره قره العین یا عبدالبهاء و دیگر شاعران بهایی در ادب معاصر ایران  در عصر قجر و پس از آن، دست کم در گونه ی عرفانی - اثر و سخنی در کتابهای تاریخ ادبیات باشد؟ آیا این درست است که کسی را به جُرم سخن گفتن و ابراز عقیده و نظرش چه درست و چه نادرست، چه موافق و چه مخالف ما - از تمامی عرصه ها حذف کنند و سپس ستمگرانه بکوشند او را از هستی، ساقط و تمامی زحماتش در سراسر عرصه ها را نادیده بگیرند؟
پاسخ در این موضوعِ خاص و در کشور ما، تاکنون و شوربختانه، آری بوده است!
بسیاری از خواص و عوام، در یک همدستی ظالمانه با طبقاتِ آخوند، دربار و بازار، در تمامی این سالها کوشیده اند تا نام «باب» و «بهاءالله» را از همه ی زمینه های دینی که هیچ، از عرصه ی تاریخ و حتی هنر و ادبیات نیز حذف کنند بنابراین اثری از آثار زندگی ایشان در تاریخ محلّی ِحتی یک روستا نظیر بِدشت، و یا تاکور و نور و شیراز و بوشهر و...  را نیز باقی نگذاشته اند. اما نتیجه چیزی دیگر شده و نام این دو مظهر الهی، اینک در تمامی قارّه ها، با تابناکیِ کیفیِ هر چه والاتر می درخشد.
بازگردیم به پرسش این مقال که همچنان در جای خود باقی ست:
به فرض که کسی عقاید بظاهر مخالف دینی و عقیدتی با ما داشت، آیا باید نام او را نیز سوزاند و خاکسترش را به هوا داد؟!
مثلاً خیام که دَهری بود در عصر خویش، آیا درست است که اشعار او را از تاریخ ادب و فرهنگ ایران، به همین دلیل حذف کنیم چون همچو باقی مردم دوران خویش نمی اندیشید؟ 
یا حکیم مولانای بلخی، که در عصر خویش در میان عموم مسلمانان غریب بود به همراهِ شمس اش و هنوز هم برخی علما در حوزه های علمیه، مثنوی او را با اَنبر برمی دارند، مبادا دست شان نجس شود! 
و همین طور حکیم حافظ شیرازی که گرچه رندانه، سخنانِ والایش را می گفت ولی باورهایش به هیچ کس دیگر در زمانه ی او شباهت اندیشگی نداشت؛ و این فهرست را در سرزمین ما پایانی نیست! بیفزایید حکیم فردوسی توسی، عین القضات همدانی و حکیم سهروردی و ابن سینا و عمادالدین نسیمی و مانی و مزدک و زرتشت و... که همگی در زمان خود به دلیل نبوغ و تفاوت ها یا الهام و شهود و وحی شان، مطرود یا مقتول شدند. آیا امروز آنها از یادها رفته اند یا جاهلانِ متعصبی که در برابر ایشان خودنمایی می کردند و گاهی حتی اجازه ندادند که تنِ آن نامداران در گوری آرام گیرد؟!
اینک از بانو «طاهره قره العین» سخن بگوییم:
شاعره ای بزرگ و خردمند، شجاع و پیشرو که این روزها کمتر یادی از او در کتابها و تواریخ ادبی می شود، زیرا جُرمی بس بزرگ و نابخشودنی دارد: باور به امام زمانِ شهید حضرت باب  و خود شهید شدن در راه او و سرسپردن تا آخرین نَفَس به حقیقتِ تکاملِ دینِ الله! 
آری این بانوی مؤمن و شاعر، که کوچک و بزرگ، ادیب و عامی، بی خدا و باخدا، شرقی و غربی، بر عظمت زندگی و آثارش معترف اند، در عصر ما با تهمت های بی اساس و بی شماری روبروست تا شاید با ساختنِ خاطره ای نامطلوب از او در اذهان، کمتر کسی به سراغ شعر و کلام و منشِ الهی او برود. در عوض نام او باید زیر سایه ی «پروین اعتصامی» و «فروغ فرخزاد»  دو شاعربانوی بزرگ دیگر ایرانی که بطور عجیبی اشعارشان در وزارتِ ارشادِ امروز، مُجاز است - قرارگیرد یا گاهی جایگاهش به یک مبارز سیاسی و فمینیست تقلیل یابد تا مگر به این شیوه ها، یادش کمرنگ و تأثیرش بی رنگ گردد؛ مبادا کسی زندگی راستین «حضرت طاهره»، این دانشمند بزرگ و حوّاری پاکِ حضرت باب را که بر همه ی دیگر شاعرانِ زن ایرانی مُقدّم است، بشناسد، کنجکاو شود و به سوی حقیقتی که او رهنمون است، متمایل گردد!
آری، طاهره ای که نخستین آزادبانوی تاریخ دین، از حواریون شهیر حضرت باب و به تعبیری سرآغاز فصل نوینِ زندگیِ زنان در تاریخ امروز ایران و جهان و از بزرگانِ دیانت بابی و بهایی است باید غریبانه در سرزمین خویش و کتابهای بی مایه و جعلی آموزش و پرورش حکومتی، ناشناخته بمانَد و حتی در سایت های ادبی نیز یادی از او نشود تا به این شیوه، حقیقت مکتوم مانَد! 
بطور مثال در سایتِ آزاد و بزرگ و مفیدِ «گنجور» که دایره المعارفی از نام و اثر همه ی شاعران ایرانی قدیم و جدید است، نیز اثری از نام «طاهره» به چشم نمی خورَد!  حال آنکه در همین سایت، در کنار آثار شُعرای نامدار، دیوان اشعار شاعرانی نظیر «ابن حسام خوسفی، خلیل الله خلیلی، شاطرعباس صبوحی، عبدالواسع جبلی، عمان سامانی و هلالی جغتایی» نیز آمده است اما اثری از طاهره قره العین صرفاً به جرم عقایدش - نیست!
جالب است که سایت گنجور در بخش معرفی خویش، خود را سایتی آزاد و این چنین معرفی می کند: «گنجور، وابسته به هیچ سازمان خصوصی و دولتی نیست.» و در بخش کمک مالی نیز خصوصی و متعلق به آقای «حمیدرضا محمدی» خوانده می شود.
براستی از روحانیت حکومتی و عُمّالِِ پیدا و پنهان شان عجیب نیست که بطرزی هدفمند، اشعار ناب و نام شاعران بزرگ عرفانی تاریخ ایران را صرفاً به دلایل دنیوی و ظاهراً عقیدتی خویش، از کتابها و سایتها و صفحه ها محو کنند، اما شگفتا از روشنفکران و مردمانِ بی جیره و مواجبی که تاریخ ها را می نویسند و اینگونه تبعیض آمیز برخورد می کنند!
براستی چرا برخی از روشنفکران ما در دنیای آزاد نیز نمی توانند از زیر بار سنگین تهمت های دروغینِ جادوان خلاص شوند و با چشم خویش به واقعیت دنیا و حقیقتِ امر الهی و دین بهایی بنگرند؟
سخن از یک کتاب و دو سایت و سه وبلاگ نیست!
موضوع بر سر یک جنایت تاریخی، یک ذبح عظیم و جنایتی علیه خدا و بشریت، در نوعِ ادبی آن است که اگر قرار بود در برابر چشم مردم تصویر گردد، به چیزی جز نسل کشی و قتل عام یک طایفه ی بی آزار و حق جو، شبیه نبود!
براستی چگونه می شود این خیانت بزرگ تاریخی و همدستی با آن را توجیه کرد؟
براستی چگونه می توان این جنایتِ بزرگ عرفانی، فرهنگی و انسانی را جبران نمود؟

کد مطلب: 13

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

لوح احمد - برگردان به پارسی

الله ابهی

«راز حضرت کریشنا»